برای تک نهال زندگی ام

شیرین کاری ای دیگر...

بهار هم دیگه کم کم داره بساط و جمع میکنه و میره و تیر ...فصل تابستان و روز تولد تو کم کم از راه میرسه الان که دارم برات مینویسم آرام و زیبا کنارم خوابیدی...البته بعد از کلی شیطونی و بدو بدو امروز مامان سرگرم کارهاش بود بر عکس همیشه که نمیذاشتی آشپزخونه رو تمیز کنم یک ساعتی دور و برم نیومدی و من خوشحال که سرگرمی!بعد که کارهام و انجام دادم و به بابا زنگ زدم تا احوالی ازش بپرسم بدو بدو اومدی گوشی و گرفتی و برای بابات شیرین زبونی کردی بعد از کلی صحبتی که بابابایی کردی به زور تلفن و قطع کردم شروع به گریه کردی دیدم بد جور چشت و میمالی دستات و گرفتم دیدم بلهههه پر شامپو هست دلیل اون همه بی سر و صداییت و فهمیدم رفتم پذیرایی دیدم از حمام دو تا شامپو ...
24 خرداد 1393
1